- گزگز کردن
- ناراحتی و درد گونه ای که در پای یا دست بخواب رفته احساس شود: پاهایم گزگز میکند، سوزش داشتن
معنی گزگز کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- گزگز کردن ((گِ گِ. کَ دَ))
- سوزش داشتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انتخاب کردن، برگزیدن
گرامی کردن، عزیز کردن، ارجمند کردن
شاشیدن، شاش زدن، گمیزیدن، شاریدن، شاشدن، ادرار کردن، گمیختن، میختن، میزیدن، چامیدن
نواختن برکشیدن گرامی داشتن احترام کردن اعزاز
انتخاب کردن، برگزیدن
آسیب رساندن صدمه وارد آوردن
زیاده روی کردن افراط، اسراف کردن
شاشیدن گمیزیدن گمیختن: با چنین دل چه جای بارانست کابر بر تو گمیز هم نکند. (سنائی)
آواز کردن زنبور مگس و غیره، حرف زدن بیجا و بی ربط و پیاپی: این قدر وزوزنکن خ
zumbido
zumbido
brzęczeć
жужжать
дзижчати
zoemen
summen
bourdonnement
भिनभिनाना
ভনভন করা
vızıldamak
kelele ya nzi
ブンブン鳴る
berdengung
بھنبھنانا
لال کردن ابکم ساختن